خدا بعد از سالها تنهایی تصمیم گرفت برای خودش زن بگیرد. در همین راستا و در خیلی راستا های دیگر از آنجا که تعریف زن ایرانی را زیاد شنیده بود به سراغ یکی از دختران ایرانی رفت. این گفت و گو از زمان خواستگاری تا ازدواج به صورت گزیده این چنین شد:
خواستگاری:
خدا: سلام من اومدم خواستگاری شما
دختر: شما کی باشید؟
خدا: من خدا هستم دیگه صاحب همه دنیا
دختر: فکر نکن حالا خبریه من خواستگار های بهتر از تو هم داشتم.
خدا: (از تعجب چشماش گرد شده)
دختر: حالا بذار چند روز فکر کنم بهت جواب می دم.
پس از چند روز:
خدا: فکراتو کردی؟
دختر: تقریبا
خدا: خوب جوابت چیه؟
دختر: نه
خدا: نه؟
دختر: بله درست شنیدی جواب من منفیه
خدا: آخه چرا؟
دختر : من احساسات رو گذاشتم کنار نشستم مثل یک زن امروزی منطقی فکر کردم دیدم ما به درد همدیگه نمی خوریم تو بهتره با یکی مثل خودت ازدواج کنی
خدا: میشه بیشتر توضیح بدی؟
دختر: ببین دلایل زیادی داره اولا تو چون خود خدا هستی احتمالا خیلی مذهبی و امل هستی که من خوشم نمیاد ثانیا تو کار و درگیریهات زیاده دیگه نمیرسی اصلا واسه من وقت بذاری ثالثا تو کلی فرشته های خوشگل دور خودت جمع کردی من نمی تونم وجود اونا رو تحمل کنم.....
خدا: وایسا وایسا من برات توضیح می دم .. اولا من خودم مذهب رو تعیین میکنم کاری نداره هرجوری تو بخوای یه پیغمبر دیگه میفرستم دین رو آپگرید کنه ثانیا من برام فرقی نمیکنه که کارم چقدر باشه تازه کارام رو معمولا می دم فرشته ها انجام می دن ثالثا این فرشته ها رو من فقط واسه کارای خودم آوردم اما تو همسر من میشی تازه اگه بخوای فرشته های زن رو مرخص می کنم فقط مرداشون بمونن اونم بی ریختاشون مثل عزراییل
....
خلاصه بعد از کلی جر و بحث خدا موفق میشه دختر رو راضی کنه (و به قولی مخش رو بزنه) و ازش جواب مثبت بشنوه. روز بله برون می رسه و نوبت تعیین مهریه و شرایط عقد...
دختر: باید برای من ۱۳۶۲ برابر دارایی خودت رو مهر کنی چون من متولد این سال هستم.
خدا: بابا همه چیزای دنیا مال منه این که تو می گی که اصلا معنی نداره
دختر: همین که گفتم اینجوری معلوم میشه چقدر برای من ارزش قایلی
خدا: خیلی خوب باشه (فرشته ها اشاره می کنن بابا بیچاره میشی بخوای ۱۳۶۱ دنیا دیگه درست کنی تازه بعدشم اداره اونا رو بدی به یه همچین کسی.... خدا هم میگه ول کن بابا مهریه رو کی داده کی گرفته و خلاصه قبول می کنه)
دختر: حق طلاق هم می خوام
خدا: یعنی تو می خوای از خدا طلاق بگیری؟
دختر: خوب آره این حق منه ببین شماها قرنها به ما ظلم کردید طبق اصول فمنیسم....
خدا: بسه تو رو خدا شروع نکن باشه قبول
دختر: همه چیزم باید نصف باشه
خدا: آخه عزیزم تو که نمی تونی نصف دنیا رو ارداه کنی مگه شوخیه تو یه آدمی..
دختر: من از صبح تا شب تو خونه زحمت میکشم ....
خدا: باشه باشه ادامه نده اینم قبول دیگه چی می خوای؟
دختر: باید کاری کنی من از همه خوشگلتر بشم همه عاشق من بشن و هر عشق دیگه دارن فراموش کنن اما من محلشون نذارم کیف کنم
خدا: خوب این چه فایده ای واسه تو داره؟ تازه اون بدبختام یکی مثل تو دارن که ممکنه ناراحت بشه...
دختر: هیچ کس مثل من نیست من اصلا با همه دخترا فرق دارم
خدا: باشه ببخشید یادم نبود تو کلا فرق داری
دختر: خودت رو هم برای همه زشت کن کاری کن هیچکس از تو خوشش نیاد
خدا: آخه این که نمیشه من خدا هستم...
دختر: به من ربطی نداره اینا شرایط منه دیگه هم هیچ دختر جوونی حق نداره با تو حرف بزنه
خدا: ای بابا پس چیکار کنه؟
دختر: بیاد به من بگه می خوام ملکه دنیا باشم
خدا: اینو قبول کنم دیگه تمومه؟
دختر: آره
خدا: باشه قبول
خلاصه ازدواج سر می گیره و خدا و دختر ایرانی وارد زندگی مشترک میشن. در قسمت بعدی مشکلات و بگو مگو های این زوج جوان پس از ازدواج رو براتون می گم.